باز می آیی و در دل انقلابی می کنی
این سر بیمار تب را گیر تابی می کنی
با دلم بر ضد عقلم متحد هم می شوی
با همه از خوب و بد هر شب تو لابی می کنی
گاز های اشک آور می زنم بر لشکرت
با نگاهی ارتشم را هم سرابی می کنی
گاه رحمی بر دل تبعیدی من کن کمی
اشک من در آمده پس کی ثوابی می کنی
کذب می گویی و شاه دولتی را ناگهان
بانی کشتار و جنگ و صد خرابی می کنی
با ندایی جنگ را هم از سپاهم می بری
با صدایت بمب ها را هم حبابی می کنی
با انرژی پیش رویت ایستم در هر زمان
کیک زردم را ولی هر بار آبی می کنی
چشم های باز تو شد آتشی بر دولتم
کی تو با چشمان بسته باز خوابی می کنی؟