چه قرن ها گذشته و زمان عوض نمی شود
زمین ز کوششــش فقط به دور خود چرخ زند
وگرنه این نظام کهکشان عوض نمی شود
به ذات می رسد فقط تمام این ستمگری
زبان اگر جدا شود دهان عوض نمی شود
سرایت نگاه ها همیشه ارث بوده است
و با امید و حدث یا گمان عوض نمی شود
همیشه درد های ما فرای مرز می رود
از این طرف به آن طرف چنان عوض نمی شود
ستم همیشه ظلم شد، سراسر جهان یکیست
یکیست این کلام ها، بیان عوض شود فقط
تو باشی و غزل باشد کناری
کنارت باشم و دستم سه تاری
سه تاری باشد و در من نوایی
نوایی را نوازم چند باری
ببار باز بارن روی مویت
تویی که مثل لبخند بهاری
بهاران باشد و خوش حال باشی
و باشد زیر پامان جویباری
دوباره از تو شعری گفته باشم
بگویی بوده شعرم شاهکاری
و کارم محو بودن در نگاهت
نگاهت گفته باشد بی قراری
قراری هم نماند دیگر از من
من و تو باز سوی لاله زاری...