مسیر مصیر

مسیر مصیر

اشعار مصطفی امیری نژاد
مسیر مصیر

مسیر مصیر

اشعار مصطفی امیری نژاد

عوض نمی شود

هزار سال رفته و جهان عوض نمی شود

چه قرن ها گذشته و زمان عوض نمی شود

به ضرب تیر ها اگر عقاب از میان رود
هدف عوض شود ولی کمان عوض نمی شود
«یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی کند»
که شب ز نور در چراغشان عوض نمی شود
چهار چار چار هم ز کوی ما گذر کند
بهار همان بماند و خزان عوض نمی شود
تمام شهر در شب و تمام شب سکوت شد
که حرف های بی صدا نهان عوض نمی شود
مسیر گرچه در میان راهشان نهان شود
به ناله های قوچ ها شبان عوض نمی شود

زمین ز کوششــش فقط به دور خود چرخ زند

وگرنه این نظام کهکشان عوض نمی شود

به ذات می رسد فقط تمام این ستمگری

زبان اگر جدا شود دهان عوض نمی شود

سرایت نگاه ها همیشه ارث بوده است

و با امید و حدث یا گمان عوض نمی شود

همیشه درد های ما فرای مرز می رود

از این طرف به آن طرف چنان عوض نمی شود

ستم همیشه ظلم شد، سراسر جهان یکیست

یکیست این کلام ها، بیان عوض شود فقط

سه تار

تو باشی و غزل باشد کناری

کنارت باشم و دستم سه تاری

سه تاری باشد و در من نوایی

نوایی را نوازم چند باری

ببار باز بارن روی مویت

تویی که مثل لبخند بهاری

بهاران باشد و خوش حال باشی

و باشد زیر پامان جویباری

دوباره از تو شعری گفته باشم

بگویی بوده شعرم شاهکاری

و کارم محو بودن در نگاهت

نگاهت گفته باشد بی قراری

قراری هم نماند دیگر از من

من و تو باز سوی لاله زاری...

کبریت بی خطر


تک تک ساعات عمرم بی تو هر لحظه هدر شد
فکر من در خواب هر شب با خیالت همسفر شد
مثل کبریتی که می سوزاند در بنزین تنم را
یاد اسمت ناگهان در زندگی ام بی خطر شد
درد دل هایی که با تو کنج خلوت کرده بود
رفتی و در سینه ماند و عاقبت هم دردسر شد
کل بدبختی عالم امتحانی بود الهی
رفتی و هر روز عمرم امتحان مستمر شد
بس که کامم تلخ شد از درد سخت رفتن تو
دردهایم تلخ تر از قهوه های بی شکر شد
آنچنان دوری تو زد ضربه ای بر پیکر من
درد سرد زخم خنجر روی قلبم بی اثر شد
زنده ماندن پیش این غم، مثل ماندن در کما بود
از سفر تا مشتری هم، این تحمل سخت تر شد
راه آزادی از این غم، مثل آزادی شد از تن
یا فرار روی ریلی از قطاری در گذر شد
تا تو بودی لحظه لحظه زندگی ام خوبتر شد
تا تو رفتی روزهای عمر سرتاسر ضرر شد

روی جاده ی نمناک

هرچه بر کاغذ نوشتم حاصلش پرواز شد
بی هدف این غصه ها در شعر من آغاز شد
ماتم و اندوه در جان و تن و رؤیای من
ماند و در دل با همه ابیات من همراز شد
جای حس عاشقی و مهربانی و امید
در همه اشعار من اندوه و غم ابراز شد
در تمام شعر هایم قرص های خود کشی
جانشین جام های باده ی شیراز شد
جای بوی لاله ی خشکیده لای دفترم
شعرهایش پر از عطر شیر باز گاز شد
مطلع اشعار من از بی کسی ها پر شد و
آخرین امّید من هم با غمم همساز شد
راه پروازم طنابی دور سر آمد پدید

صندلی از زیر پا رفت و دو بالم باز شد

گاز اشک آور

باز می آیی و در دل انقلابی می کنی
این سر بیمار تب را گیر تابی می کنی
با دلم بر ضد عقلم متحد هم می شوی
با همه از خوب و بد هر شب تو لابی می کنی
گاز های اشک آور می زنم بر لشکرت
با نگاهی ارتشم را هم سرابی می کنی
گاه رحمی بر دل تبعیدی من کن کمی
اشک من در آمده پس کی ثوابی می کنی
کذب می گویی و شاه دولتی را ناگهان
بانی کشتار و جنگ و صد خرابی می کنی
با ندایی جنگ را هم از سپاهم می بری
با صدایت بمب ها را هم حبابی می کنی
با انرژی پیش رویت ایستم در هر زمان
کیک زردم را ولی هر بار آبی می کنی
چشم های باز تو شد آتشی بر دولتم
کی تو با چشمان بسته باز خوابی می کنی؟