چشم تو شد باز در شب وانگهی اشراق شد
نور چشمت آفتابی بر همه آفاق شد
صبحگاهان پلک هایت چون جدایی برگزید
روشنی بر سر در ملک جهان سنجاق شد
صد شقایق هم برویید از نسیمی که وزید
تا که بین چشم تو با دشت ها میثاق شد
هر خرابی که تو دیدی وانگهی آباد شد
هر کویر و هر بیابان بوستان و باغ شد
با نگاه از گوشه ی چشمت تمام شهر ما
باز هم میعادگاه عشق با عشاق شد
روزها بی چشم هایت کُند با ماتم گذشت
با فروغ دیده ات هر سالمان قبراق شد
چون شبانگه خیره ماندی در شکوه گلسِتان
باز با تابیدنت طاقت ز گلها طاق شد
برگ کی بیند نوایی از قلم های صفیر؟
آن نگاهت زینتی بر خط خط اوراق شد
پ.ن: پیشتر قرار بر این بود تا با گفتن چند شعر نئوکلاسیک خودم را در این عرصه محک بزنم، که فکر می کنم نتیجه ی مطلوبی نداشت، از این رو به سبک و زبان قبلی بازگشتم...
سلام دوست من
غزل زیبایی سرودین افرین.
نئوکلاسیک هم عرصه ی خوبی بود اما چرا بین این دو رو انتخاب نمی کنید؟
غزل امروز عرصه ی وسیعیه برای شاعر توانایی مثل شما که مطمئنم توش موفق خواهید بود.
بزرگواری کردین و اسم من رو بین اسم شاعرا نوشتین بنده برای خودم چنین جایگاهی قائل نیستم.
ممنونم ز لطفتون.
برقرار باشید
درود بر استاد دانایی
خیلی متشکرم از شما
راستش را بخواهید دقیقا به چنین تصمیمی هم رسیدم، که حاصل این تصمیم رو در پست بعد می بینید!
این که شما چنین جایگاهی رو برای خودتون قائل نیستین، مشخصا از تواضع و فروتنی شماست و گرنه...
سرافراز باشید